مطلب ارسالی ازmaryam14
250سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت بامردخردمندی مشورت کرد وتصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه رادعوت کند تادختری سزاوار را انتخاب کند وقتی خدمتکار پیرقصر ماجرا راشنید غمگین شدچون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود و دخترگفت اوهم به ان مهمانی خواهدرفت مادرش گفت توشانسی نداری نه ثروتمندی نه خیلی زیبا.دخترجواب داد میدانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمیکند امافرصتی است که دست کم یک باراورا از نزدیک ببینم روز موعود فرا رسید وهمه امدند.شاهزاده روبه دختران گفت به هریک ازشما دانه ای میدهم کسی که بتواند درعرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد ملکه اینده چین میشود همه دختران دانه هاراگرفتند وبردند دخترخدمتکارهم دانه راگرفت ودرگلدانی کاشت سه ماه گذشت وهیچ گلی سبزنشد دخترپرس وجوکرد اما بی نتیجه بود روزملاقات فرا رسید دخترباگلدانی خالی اش منتظرماند ودیگر دختران هرکدام گل بسیارزیبایی به رنگهاوشکلهای مختلف درگلدانهای خود داشتند .لحظه موعود شاهزاده هرکدام ازگلدانهارا بادقت بررسی کرد ودرپایان اعلام کرد دخترخدمتکار،همسراینده من است همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که درگلدانش هیچ گلی سبزنشده .شاهزاده توضیح داد :این دخترتنهاکسی است که گلی رابه ثمر رسانده که اوراسزاوارهمسری امپراتورمیکنم،گل صداقت.....همه دانه هایی که من به شما دادم عقیم بودند وامکان نداشت گلی ازانهاسبزشود.
:: موضوعات مرتبط:
مطالب ارسالی از maryam14 ,
شاهزاده و دختر خدمتکار ,
,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1